مدح و وفات حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
بانوی صبح هستی و خورشید دیگری خاتـون آب هـستی و پاک و مطهـری آری بـه انــتــخــاب خــدا و گــواه او تنهـا تـویی که لایـق عـشـق پیـمـبری در دامن تو مـادر عـالـم سه سـاله شد شایـسته از مـقـام تو شد شأن مـادری گرد و غـبار راه تو معـراج جـبرئـیل تـفـسـیــر واژه واژۀ آیــات کــوثــری بانـو شنـیـدهام که وخـیم است حال تو در کنج خانه گشتهای از غصه بستری گرچه کتا ب زندگی ات رو به آخر است شأن عـیادت از تو مقـام پیـمبـر است وقتش شده که دختر خود را صدا کنی بر روی نـازدانـهات آغـوش وا کـنـی وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی با یک دو بـوسه درد دلش را دواکنی باید دو گـوشـواره خود را به او دهی تـا هــدیـه عــروسـی او را ادا کــنـی چیزی به عمر خود ز پیمبر نخواستی وقـتش شده از او طلب یک عـبا کنی از عـرش پـنج تا کـفـن آمـد بـرای تو خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت غصه شروع شد که دگر مادری نداشت مادر نداشت حرف دلش را به او زند حرف از غمی که مانده میان گلو زند مادر نداشت در شب جشن عروسیاش تا حـرف دخـترانـه خود را به او زند مادر نداشت پـشت در او را صدا کند ناچـار شد به خـادمـه خـویش رو زند پیراهـنش گرفت به مسمار و پاره شد مـادر نـداشت پیـرهـنش را رفـو زنـد مادر نداشت زخـم تنـش را نشان دهد با یک نفـر دم از غـم راز مگـو زنـد زهرا که رفت نوبت زینب دگر رسید او میدویـد و قـاتـل اربـاب مـیدویـد |